برداشت آزاد

تکه هایی از ادراک ها، تصورات و تفکرات یک بنده خدا

برداشت آزاد

تکه هایی از ادراک ها، تصورات و تفکرات یک بنده خدا

برداشت آزاد

مطالب تکه هایی هستند از افکار نویسنده ی آن ها که به وسیله ی نقاط اتصال به یکدیگر پیوند می خورند.

آخرین برداشت ها

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نیست...

باسمه تعالی


قالَ عَلِىُّ علیه السلام:

 اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ اِکْتِسابِ الاِْخْوانِ، وَ اَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفَرَ بِهِ مِنْهُمْ.


ناتوانترین مردم کسى است که از دوست گرفتن عاجز باشد و ناتوانتر از او کسى است که دوستى را که بدست آورده تباه سازد و از دست بدهد.


***


داشتم چند تا حدیث از اینجا می خوندم. خیلی هاش رو دوست داشتم بیارم و کنارش یه چیزایی بنویسم ولی فکر کنم بهتر باشه خودتون بخونین.

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی


یه خاطره ای دارم که شاید برای خیلی ها تعریف کرده باشم.

دوران راهنمایی و دبیرستان، با یه نفر خیلی صمیمی بودم و دوست ش داشتم. هنوزم دوست ش دارم ولی شاید اون خیلی من رو دوست نداشته باشه. تقریبا تموم وقت مون تو مدرسه با هم می گذشت. سال دوم دبیرستان بود، اگه اشتباه نکم. چند روز تحویل م نمی گرفت. باهام حرف نمی زد. در واقع از من فرار می کرد. بد جور قاطی کرده بودم. نمی فهمیدم چرا این طور رفتار می کنه. زیاد آزارش می دادم ولی می دونستم کارش دلیل دیگه ای داره.

بعد از یه هفته همه چیز دوباره عادی شد و به روال قبل برگشت. فقط من متوجه نمی شدم که تو این یه هفته چه اتفاقی افتاد. یادم نمیاد زیاد اصرار کردم یا نه ولی آخر دلیل یه هفته حرف نزدن ش رو بهم گفت. گفت "داشتم فکر می کردم. رفاقت ریشه اش از رَفَقَ است. معنی هم نشینی میده. با هر کس یه مدت نشست و برخواست داشته باشی رفیق میشه. ولی دوستی ادعای بزرگی ه. داشتم به این ادعا فکر می کردم."


***


این خاطره برام مهم ه. چون بار معنایی یه لغت مهم رو تو زندگی م عوض کرد.

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی


تو سه سال راهنمایی یه معلم دینی و قرآن داشتیم که خیلی آدم آرومی بودن، البته در بیشتر مواقع. خیلی باهاشون رفیق نبودیم. خیلی از بچه ها هم دل خوشی ازشون نداشتن. یه اخلاقی داشتن که به یاد گرفتن بعضی چیزها خیلی اصرار می کردن هر چند که باعث زجر کشیدن بچه ها می شد! یادم میاد یه بار سر کلاس قرآن یه حدیث رو انقدر با هم دیگه تکرار کردیم تا حفظ شدیم. هنوز هم اون حدیث یادم مونده. حتی برخی از صحنه های کلاس قرآن اون روز رو هم به یاد میارم.


مَن قَرَاَ القُرآنَ وَ هُوَ شابٌّ مُؤمِنٌ اِختَلَطَ القُرآنُ بِلَحمِهِ وَ دَمِهِ

هر جوان مؤمنى که در جوانى قرآن تلاوت کند، قرآن با گوشت و خونش مى آمیزد


البته حدیث ادامه هم داره ولی ما حفظ ش نکردیم.


...وَ جَعَلَهُ اللّه عَزَّوَجَلَّ مَعَ السَّفَرَةِ الکِرامِ البَرَرَةِ ، وَ کانَ القُرآنُ حَجیزا عَنهُ یَومَ القیامَةِ

...و خداوند عزّوجلّ او را با فرشتگان بزرگوار و نیک قرار مى دهد و قرآن نگهبان او در روز قیامت، خواهد بود.

اصول کافی، جلد 2، صفحه 603


***


البته معلم مون تمام تلاش شون رو کردن تا ما این حدیث رو حفظ کنیم. ما هم حفظ کردیم. ایشون هم تونستن در راستای بالا بردن حفظیات ما قدمی بردارن. ولی دانی عالم بی عمل به چه ماند؟

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

چرا؟

باسمه تعالی


به شدت از شنیدن نظرات آدم هایی که هم فکرم نیستن استقبال می کنم. حتی بعضی مواقع ذوق زده هم می شم. (البته به شرطی که موقعیت دعوا نباشه یا طرف نظرش یه حداقل ارزش رو داشته باشه) خیلی دوست دارم از آدم هایی که جور دیگه فکر می کنن یا نظر دیگه دارن سوال بپرسم. بپرسم "چرا؟". خیلی مواقع پیش میاد در مورد یه موضوعی قضاوت یا اظهار نظر می کنم. پیش خودم یه دو دو تا چهار تا می کنم و به سادگی آب خوردن نظر می دم. البته واقعا هم از نظر من موضوع خیلی پیچیده نیست و حتی با یه یک یکی دو تا هم میشه به نظر نهایی رسید. ولی در همین بین متوجه میشم یه نفر هست یا افرادی هستن که نظری دارن که نسبت ش با نظر من، نسبت آسمون با زمین ه. ولی "چرا؟"

اگه قرار بود بفهمم "چرا؟" که همون اول، قبل از اظهار نظر و بعد از دو دو تا چهار تا می فهمیدم. ولی خب نفهمیدم و احتمالا به این راحتی ها هم نخواهم فهمید. پس بهترین، ساده ترین و مطمئن ترین راه اینه که بپرسم "چرا؟"

این اختلاف نظره حتما هم نباید سر یه موضوع بنیادی-اعتقادی باشه. می تونه به کوچیکی یه مسئله ی ساده ی کاری باشه.یا به سادگی یه برخورد رفاقتی باشه. یا به سنگینی یه اختلاف اعتقادی باشه. یا به بزرگی یه تفاوت فرهنگی باشه. یا به مهمی یه تصمیم گیری سیاسی تو مذاکرات هسته ای باشه. یا به هرچیِ یه چیزی باشه!


***


هر چند که هنوز این جا مخاطب چندانی نداره ولی ای مخاطبان فعلی و ای کسانی که بعدا این خزعبلات رو می خونید اگه دیدید با شما تو یه موضوعی اختلاف نظر دارم و بنده یا شما نظرمون رو تا حدی بدیهی می دونیم، بی صبرانه انتظار می کشم که به من بگید "چرا؟"

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

اول متریک بندگی

باسمه تعالی


امام علی (علیه السلام)

لکل شی ء وجه و وجه دینکم الصلاة

هر چیز دارای سیماست ، سیمای دین شما نماز است .

بحار الانوار، جلد 82، صفحه 227


***


«من یک کرامت از نماز برای شما بگویم: یک وقتی در زیارت مشهد به مسافرخانه رفته بودم، اتفاقاً آن اتاقی که من گرفته بودم حمام هم داشت. یکی از روزها وقتی می‌خواستم برای زیارت امام هشتم علیه الصلاة والسلام وبه جای آوردن آن نمازی که قطب راوندی برای برآورده شدن حوائج شخصی می‌فرماید، حرکت کنم، خوب باید غسل کنم. البته بنده غفلت کردم که ساعت هشت صبح تا پنج بعد از ظهر، آب قطع می‌شود.

وقتی وارد حمام شدم و صابون زدم در زیر دوش که انسان وقتی باز می‌کند یک ته مانده ‌‌آبی دارد، آن مقدار آب آمد و قطع شد، یک وقت من متوجه شدم که آب به کلی قطع است؛ ولی تمام توجهم به جای دیگر رفت. گفتم: ای نماز اول وقت! تو که می‌دانی من می‌خواهم بروم بالای سر مبارک، آن دو رکعت نماز را بخوانم، و به علاوه خودم را برای نماز اول وقت مهیا بکنم. آخر می‌دانید نماز اول وقت، به آدمی که از نماز مراقبت کند، می‌گوید: «حَفَظتَنِی حَفَظَکَ الله» مرا حفظ کردی خدا تو را حفظ کند، اما اگر تو مرا ضایع بکنی خدا تو را ضایع می کند. پس نماز اول وقت با شما صحبت می‌کند.

خدا شاهد است آب فراوان آمد. خودم را تطهیر کردم، غسل کردم، کاملا مهیا شدم و گفتم: امروز بروم و یک تشکر از صاحب مسافرخانه بکنم. رفتم پایین و سلام کردم، گفتم من از شما تشکر می‌کنم امروز آب قطع نشد، و به نظرم تا ظهر ادامه دارد. گفت: آقا امروز آب از ساعت هفت قطع است. گفتم: نه! آب آمد. گفت: اختیار دارید، نکند می‌خواهید ما را دست بیاندازید. آقای میرزا شما که هیچ وقت شوخی نمی‌کنید. اینجا آب از هفت صبح قطع است. بنده یک مرتبه متوجه شدم مطلب از چه قرار است».

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی


هیچ وقت برای مسابقه دادن فوتبال بازی نکردم. البته بازی م چندان خوب نیست. معمولا هم بازی رو خیلی جدی نمی گیرم. برام مهم نیست که می بریم یا می بازیم. بازی بهمون میرسه یا نه یا مسائلی از این دست. فوتبال بازی کردن برام فقط یه بهونه است برای با هم بودن. با این وجود بعضی موارد تو فوتبال عصبانی م میکنه. اینکه یه هم تیمی داشته باشم که بازی رو خیلی جدی بگیره یا اینکه خیلی اهل بازی انفرادی باشه اعصاب م رو به هم میریزه.

امروز بعد از بازی اول فهمیدم که یکی که من نباید باهاش هم تیمی می شدم تو تیم مون هست یا من تو تیم شون هستم. بعد از بازی دوم سوم خواستم یه چیزی بهش بگم. گفتم، مهم نیست سخت نگیر. تصمیم گرفتم کظم غیظ کنم. بعد به ذهن م زذ حداقل یه تیکه ای بندازم که  هم متوجه کارش بشه هم نشون داده باشم که کظم غیظ کردم(!) پیش خودم گفتم که خاک بر سرت کنم با این کظم غیظ ت. گفتم حداقل تو جمعی که بعد از سالن میریم یه اشاره ی کوچیکی می کنم ولی دیدم روا نیست. خلاصه ش اینکه تو یه ساعت و خورده ای که سالن بودم بیشتر از ده دفعه سر زبون م اومد که یه چیزی بگم ولی خدا رو شکر مقاومت کردم.


***


ساکت بودن خیلی سخت ه. مخصوصا اگه حرفی که قراره زده بشه یه راز باشه یا حرفی باشه که ارزش آدم رو پیش دیگران بالا میبره. درست ه نباید ریا بشه ولی خب حداقل یه نفر  باید بدونه ما چه آدم گنده ای هستیم(!) حتی تو فیلم ها هم اگه نقش اول راز نگهدار باشه باز چند میلیون آدم رازش رو می فهمنن و می بینن(!)

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

راز نگین سرخ

باسمه تعالی


پشت کتاب این طور نوشته،


حضرت علی (علیه السلام) : إنْ قَدَرْتُم أنْ لا تُعْرَفوا فافْعَلوا

اگر می توانید ناشناخته [گمنام] بمانید، پس چنین کنید.


در میان فرماندهان بزرگ و اسطوره های دفاع مقدس، محمود شهبازی را می توان مدرس و معلم بزرگ نهج البلاغه دانست. فتح لانه جاسوسی آمریکا، فتح المبین، فتح خرمشهر، شاید ردی از این عارف عنوان گریز را بجای بگذارد. اما فتح الفتوح او، رسیدن به قله ی گمنامی است. ...

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی


امام جعفر صادق (علیه السلام)،

هر که خانه ای داشته باشد و مؤمنی به نشستن در آن نیازمند است و از او جلوگیر  کند ( یا دریغ کند ) خدای متعال ( به فرشتگانش ) خطاب کند که ای فرشتگان من بنده ی مؤمن به بنده ی دیگرم از نشستن در خانه ی دنیا بخل ورزید ، به عزت و جلال خودم سوگند او هرگز ساکن بهشت من نگردد.

اصول کافی ، جلد 4 ، صفحه 74

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

من قرا القرآن؟

باسمه تعالی


ایستگاه اول که سوار مترو شدم، یه آقای میان سالی رو به روم نشسته بود. کفش اسپورت و شلوار کتون آبی پاش بود. یه تی شرت زخیم و کاپشن اسپورت هم تن ش کرده بود. ریش هاش رو هم دست کم با شماره صفر ماشین زده بود. قطار که راه افتاد، قرآن جیبی ش رو درآورد. از ایستگاه کلاهدور تا ایستگاه فردوسی که پیاده شد، تماشاش می کردم. اون هم قرآن می خوند.

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی


خاله می گفت دو سه روز ه از بابای علی خبری نیست. می گفت سه شب پیش تماس گرفت ه و گفت ه "ما توی محاصره گیر افتادیم." با علی هم صحبت کرده و وصیت هاش رو گفت ه. خاله می گفت دو روز ه از بابای علی خبری نیست.


***


موقع شام این خبر رو شنیدم. راست ش از عذا خوردن م خجالت کشیدم.

  • عبدالله ناظری