باسمه تعالی
نقل ه که میرزا جواد آقای تبریزی درس خارج داشتن. وسط درس هر وقت اسم ائمه میومده گریه شون می گرفته. یه بار، یکی از طلبه ها، شاکی بلند میشه، به مسخره میگه مگه اینجا مجلس روضه ست. میرزا جواد آقا اشک تو چشماشون جمع میشه، میگن، من اصلا می خواستم روضه خون بشم. قیل و قال درس و دنیا ما رو به اینجا کشوند. بلند میشن و درس رو تعطیل می کنن.
(خیلی سعی کردم منبعی که این خاطره رو خوب مکتوب کرده باشه پیدا کنم ولی نشد. مجبور شدم شنیده هام رو بنویسم)
***
بزرگترین آمال و آرزوم تو نوشتن اینه که از وبلاگ نویسی به روضه نویسی برسم. بتونم از ائمه بنویسم. ولی واضح ه که وضعیت فعلی هیچ رنگ و بویی از این آرمان نداره. حتی نمی تونم شب شهادت حضرت، دو خط برای عزاداری بنویسم.
ما را چه شده است...