برداشت آزاد

تکه هایی از ادراک ها، تصورات و تفکرات یک بنده خدا

برداشت آزاد

تکه هایی از ادراک ها، تصورات و تفکرات یک بنده خدا

برداشت آزاد

مطالب تکه هایی هستند از افکار نویسنده ی آن ها که به وسیله ی نقاط اتصال به یکدیگر پیوند می خورند.

آخرین برداشت ها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی


این هفته نوبت من بود برای ارائه آزمایشگاه. با توجه به گرفتاری های روحی و جسمی سنگینی که این دو هفته گریبان گیرم شده بود چیزی برای ارائه نداشتم. از ده روز قبل از موعد ارائه به مسئول آزمایشگاه ایمیل فرستادم که نمی تونم، آماده نمی شم. گفت نمیشه، حتما باید بیای. به گروه هم ایمیل فرستاد و موضوع ارائه بنده رو اعلام کرد. یه روز در میون ایمیل می فرستادم که بی خیال ارائه م بشه برای این هفته. ارائه شنبه صبح بود. بالاخره مسئول آزمایشگاه ظهر جمعه راضی شد که ارائه رو کنسل کنم. گفت ایمیل بفرست به گروه، بگو آمده نیستی و ازائه برگزار نمیشه. من هم انجام دادم. ساعت ده و نیم شب گوشی م زنگ خورد. گوشی رو جواب دادم. "ایمیل دکتر رو دیدی؟" خشک م زد. سریع ایمیل هام رو چک کردم. دکتر نوشته بود که کنسل نداریم. نوشته بود اگه حتی چیزی نشنوه میاد تو جلسه میشینه.

چاره ای نداشتم. شروع کردم به اسلاید درست کردن. تا ۹ صبح وقت زیادی نداشتم. به هر طرفندی بود تا پنج صبح یه ارائه نصف ه و نیمه آماده کردم. یه ساعت خوابیدم. شش و نیم هم زدم بیرون. 

مقصر اصلی ماجرا خودم بودم ولی برای تسکین درد فشار وارد شده مقصر جدید جور کردم. از دست دکتر و مسئول آزمایشگاه شاکی شده بودم. به این فکر می کردم چه فرقی می کرد اگه بدون هماهنگی ایمیل کنسلی رو ارسال می کردم. فکر می کردم چرا باید این همه به مسئول آزمایشگاه اصرار می کردم. اگه قرار بود دکتر بزنه تو حال م و ارائه آماده کنم چرا با ایمیل ی که فرستادم خودم رو خراب کردم. سعی کردم تو فاصله ی خونه تا دانشگاه حسابی دلیل هام رو منظم کنم برای گله از دکتر.

طبق روال هر هفته، قبل از ارائه با دکتر جلسه داشتیم. انتظار داشتم از دست م شاکی باشه. می خواستم من هم موضع تهاجمی بگیرم و کم نیارم. رفتم داخل جلسه. اولی که نداشتم دکتر رو به من شروع کرد. شروع کرد با نرم ترین حالت ممکن و با شوخی و خنده گله کردن. گفت که نباید جلسه کنسل بشه. فقط در همین حد. نه تیکه ای، نه تمسخری، نه عصبانی ت ی! من هم غلاف کردم. چیزی نداشتم برای گفتن. اواخر جلسه اجازه گرفتم جلسه رو ترک کنم. رفتم تا برای ارائه آماده بشم. رفتم پیش مسئول آزمایشگاه. چند بار با شرمندگی فراوون ازش عذرخواهی کردم. اون هم گفت اگه بی احترامی ای شده (که نشده بود) عذر می خواد.

ارائه برگزار شد. خیلی خوب نبود ولی به اون بدی ای که فکر می کردم هم نشد. حتی امروز یه نفر اسلایدهای ارائه رو ازم خواست!‌ :)

***

آدم های خودساخته اینجا معلوم میشن. یه همچین موقعیت هایی ه که نشون میده آدم چقدر روی اخلاق و رفتارش کار کرده و به کجا رسیده. یه برخورد به دور از عصبانیت دکتر (با وجود اینکه حق داشتن) باعث شد دلخوری و عصبانیت دو نفر دیگه رفع بشه و یه موقعیت خیلی بد به خوبی مدیریت بشه و بگذره.

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی


تلویزیون رو روشن کردم. شبکه افق مستند بخش می کرد. زندگی یه پیرمرد و پیرزن روستایی بود. اسم مستند "مشتی اسماعیل" بود. به نظر از اسم پیرمرد گرفته شده بود. اواخر مستند بود. فقط فرصت کردم سفره ی غداشون و بیرون رفتن مشتی اسماعیل تو برف ها و خرید کردن ش رو ببینم. مستند تموم شد. کنجکاو شدم که نکته ی مستند چی بوده. دکمه ی EPG رو زدم تا توضیحات برنامه رو بخونم. نوشته بود،

"این مستند به زندگی پیرمرد نابینایی می پردازد که با سخت کوشی و بدون نیاز به کمک از پس کار سخت کشاورزی و سایر امور روزانه برمی آید."

ده دقیقه از مستند رو دیده بودم. ولی اصلا متوجه نشدم که پیرمرد نابیناست.

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

من قرا القرآن؟

باسمه تعالی


ایستگاه اول که سوار مترو شدم، یه آقای میان سالی رو به روم نشسته بود. کفش اسپورت و شلوار کتون آبی پاش بود. یه تی شرت زخیم و کاپشن اسپورت هم تن ش کرده بود. ریش هاش رو هم دست کم با شماره صفر ماشین زده بود. قطار که راه افتاد، قرآن جیبی ش رو درآورد. از ایستگاه کلاهدور تا ایستگاه فردوسی که پیاده شد، تماشاش می کردم. اون هم قرآن می خوند.

  • عبدالله ناظری
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی


خاله می گفت دو سه روز ه از بابای علی خبری نیست. می گفت سه شب پیش تماس گرفت ه و گفت ه "ما توی محاصره گیر افتادیم." با علی هم صحبت کرده و وصیت هاش رو گفت ه. خاله می گفت دو روز ه از بابای علی خبری نیست.


***


موقع شام این خبر رو شنیدم. راست ش از عذا خوردن م خجالت کشیدم.

  • عبدالله ناظری